اشکی برای یک هجران!

بسم الله الرحمن الرحیم

داریم به چهلم مادر خانمم نزدیک می شویم و من مامور شده ام متنی برای بزرگداشتش بنویسم. قبلا برای پدر خانم و پدرمرحومم چنین متنهایی نوشته ام. مثل همان متنهایی که پروز پرستویی و مرحوم خسرو شکیبایی به همراه موزیک لایتی به صورت دکلمه اجرا کرده اند و ماندگار شده است. من هم نواری پر کرده ام و با نوای نی همراهش کرده ام. این نوار از زندگی پدرخانمم میان فرزندانش دست بدست شده و می شود. تحت فشار هستم برای تکرار اینکار برای این مرحومه. اما من تعلل می کنم و دستم به نوشتن نمی رود. راستش مدت طولانی در بستر بیماری بود و روزهای آخر جز معدودی از فرزندان و نزدیکانش کسی به دیدارش نمی رفت و بیشتر وقتش با پرستاری که برایش استخدام کرده بودند، در تنهایی و سکوت می گذشت. البته آلزایمر داشت بطوریکه رفته رفته فدرت تکلم را از هم دست داد و هوشیاریش بکلی از میان رفت و حتا قادر به نشان دادن عکس العمل به اطرافیانش نبود. در واقع زندگی اش به یک زندگی نباتی تبدیل شده بود بطوریکه اگر آب در دهانش نمی ریختند از تشنگی هلاک می شد اما عکس العمل نشان نمی داد و من هر چند باری که به دیدارش رفتم نتوانستم خودم را کنترل کنم و بی اختیار برایش اشک ریخته و از دیدنش به شدت ناراحت می شدم و همسرم مرا از دیدنش منع کرد. اما خودش هر روز یا یک روز در میان به دیدارش می رفت و بی توجه به اینکه او چیزی تشخیص نمی دهد با او حرف میزد و شوخی میکرد و او را به کمک پرستارش استحمام میکرد و بازمی گشت . با او مثل یک فرد عادی رفتار می کرد. بله بعد از فوت او، دو شب جمعه گذشته در آپارتمان کوچک این مادر مراسم برگزار شده و تعدادی از بچه ها و نوه ها و نتیجه ها بدور هم جمع شده و می شوند و برایش دعا و زیارت عاشورا می خوانند و آخر مراسم هم، شامی را که به نوبت تدارک دیده اند، برای احسان به روحش تقدیم به در و همسایه و میهمانان می کنند. کاری که در زمان حیات او اصلا اتفاق نیفتاد تا سکوت غمبار آن خانه را در هم بشکند و یا به ندرت و با جمعی سه چهار نفره اتفاق افتاد و همین موضوع است که مرا اذیت می کند. نمی توانم برای آندسته از کسانیکه در زنده بودن او به دیدارش نرفتند چیزی بنویسم، بی آنکه به این موضوع اشاره ای بکنم. دردی که چون استخوان در گلویم مانده است و اگر بنویسم باعث کدورت و ناراحتی تعداد زیادی از نزدیکانم خواهد شد. بله من تحت فشارم. گلویم تحت فشار است برای گفتن و یا نگفتن و قلبم آزرده است برای نوشتن و یا ننوشتن!

نظرات 26 + ارسال نظر

سلام علیکم.
ببخشید. مادری بوده که فوت کرده. تعدادی از فرزندانش بیشتر، و تعدادی از آنها کمتر، در زمان بیماری و خانه نشینی ی آن مادر به او سر می زدند و از او مراقبت می کردند.
من بعید می دانم فرزندان آن مرحومه شما را، که فرزند آن مرحومه نیستید،
«مآمور کرده باشند»
بیایید با اشاره یا به طور مستقیم، فرزندان آن مرحومه را سرزنش کنید. واقعاً فرزندان آن مرحومه به شما چنین مأموریتی داده اند؟ اگر مأموریت داده اند، پس بسم الله، سرزنش کن و شکایت کن از تعدادی از فرزندان آن مرحومه. اگر چنین مأموریتی از طرف تمام فرزندان آن مرحومه به شما نداده اند، و اگر هم داده اند، منظورشان این نبوده شما بشوی معلم اخلاق آنها، پس از این حرفها درگذر.

شما می توانستی بگوئی چهلم مادر همسرم است، و به این مناسبت، یک خاطره از اخلاق خوب مادر همسرم را نقل می کنم. چنین چیزی. نه که یک سیخ بزنی به این یک سیخ بزنی به اون.

امیدوارم بی ادبی و زیاده روی نکرده باشم. آنچه فکرم آمد، عرض کردم.

سلام
آنها از من خاطره نویسی نخواسته اند و آنها مرا مامور سرزنش خود و یا دیگری هم نکرده اند. آنها مرا مامور نوشتن از زندگی او کرده اند و اصرار هم دارند که بنویسم. اما این هشت سال آخر عمر او هم جزیی از زندگی اش بوده و هست و من دردم این است که چگونه از این هشت سال بنویسم بی آنکه نیازی به اشاره به این موضوع باشد و اشاره به این موضوع مسلما خوشایند بعضی از ایشان نیست!

مریم دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 12:22 http://raze-nahan.blogfa.com/

سلام
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

آقای ستاریان عزیز این قصه ای که شما نوشتید خیلی تکراریه ... چون من بارها و بارها شاهد این اتفاق تلخ و ناراحت کننده بودم
مادرهایی رو دیدم که چشمشون به در مونده به این امید که یکی از بچه ها از در وارد بشه و حالی ازشون بپرسه اما افسوس که چشمشون به در خشک شده
پدرهایی رو دیدم که غریبه ها بیشتر از بچه هاش بهش رسیدگی کردند و مراقبش بودند
باز خوبه که مادر خانمتون دختری داشته که هر روز یا یک روز در میون بهش سر می زده ...
و داماد دلسوزی داشته که به خاطرش ناراحت می شده و اشک می ریخته
آقای ستاریان عزیز اتفاقا به نظر من حتما یک متن برای مادر خانمتون بنویسید ...لازم نیست در این نوشته به کسانی اشاره کنید که بعد از مرگش و در نبودنش تو خونه ش جمع می شن ! اما تو این نوشته از مظلومیت و از تنهایی مادر خانمتون بنویسید
شنونده اگه عاقل باشه می فهمه شما چی می خواید بگید
العاقل یکفی بالاشاره
روحشون شاد
خدا آخر و عاقبت همه مون رو ختم بخیر کنه

سلام
با این شعر یاد این شعر افتادم که بر مزار برادرم دادم نوشتند:
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است شهیدی که حیاتش زقفاست

بله این قصه تکراری است و از فرط تکرار ملال آور شده است. الان که دقت کردم دیدم چند وقتی است که به مادرم سر نزده ام
بله باید راهی پیدا کنم برای فرار از مخمصه ای که گرفتارش هستم! والان یک راهی به نظرم رسید. ممنون از راهنمایی خوب شما
آمین

کوثر دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 12:18

عمو سامع من ونیگایه عمو دارم به اسم عمو مصطفی
خدا حفظتون کنه
وووی عموقاصدکم

به به دوباره و برای چهارمین بار عمو شدم ممنونم
مخاطب خاص لابد توجه خواهد کرد

کوثر دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 12:08

راستییی عموجان مگه نباید چهلم والده ی گرامی اربعین باشه؟؟؟
خیلی هنوز مونده
خدا رحمتشون کنه
الهی بمیرم چقدر بغض دارین

کاش تا زنده ایم قدر هم وکنارهم بودن ومیدونستیم

بله مراسمش با اربعین مصادف خواهد شد و این متن را برای همین مراسم هفتگی شبهای جمعه می خواهند که دو تا از آن رد شده!
این نوشته را با بغض نوشتم
ایکاش

کوثر دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 12:03

خدمت شما عارضم که بیستمی ومن به همه یاد دادم
گفته باشم
باور ندارین از مریم بانو بپرسین
مریم جون حتی وقتی مریض بودند شماره ی تختشون بیست بوده وخودبخود من اونجا هم بودمااااووووووه تازه این خاطره مال گذشته هاست
مگه نه مریم جون

برم متن وبخونم

ماجرا به ادعاهای ارضی امارات شبیه شد که خواهان سه جزیری ی ایرانی است!

کوثر دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 11:57

سلام وووووووووو
ط
ن
ب

سلام
به مبارکی
و با قدرت و بی اما و اگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد