جزیره ی مجنون

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از عملیات خیبر، تیپ بیت المقدس که تیپی تازه تاسیس از استان آذربایجان غربی بود، مامور پدافند از قسمتی از مواضع تیپ ها و لشگرهای عمل کننده ی توی جزیره ی مجنون جنوبی شد. قبل از تاسیس این تیپ، دو آذربایجانغربی و شرقی، توی لشگر عاشورا نیرو داشتند. بگذریم. منطقه ی عملیاتی دو تا جزیره بود وسط هورالعظیم یا هورالهویزه که جزیره ی شمالی تماما در دست ما بود و و قسمتی از جزیره ی جنوبی، در اختیار ما و قسمت دیگرش در اختیار عراق بود. دورتادور این جزایر را همانطور که گفتم هور یا آب گرفتگی، احاطه کرده بود و جزیره ی شمالی به وسیله ی پل شناوری به طول 14 کیلومتر به عقبه ی ما متصل میشد که از این نظر، از شاهکارهای بی سابقه در پلهای شناور نظامی جهان محسوب شده و می شود. 

هور العظیم، جزیره مجنونِ شمالی و جنوبی

من آنزمان اطلاعات عملیات بودم. کار ما روزها دیده بانی مواضع و استحکامات عراق از نوع و تعداد سیم خاردارها گرفته تا جای سنگرهای کمین و ثبت میادین مین بر روی کالک عملیات محور خودمان بود و شبها هم برای شناسایی دقیقتر مواضعش میرفتیم تا با قدم شماری و ثبت جزئیات از نزدیک تا جایی که می شد، اشتباهات مواضع دیده بانی شده را برطرف کرده و یا حتی المقدور کم کنیم. تا اینکه اواخر بهار یا اوایل تابستان، از قرارگاه مرکزی کربلا یا خاتم الانبیاء ( یادم نیست) ، به همه ی یگانهای پدافندی، دستور رسید هر یگانی باید برای اجرای عملیات آتی، کانالهایی را از جلوی خاکریز خود به سمت خاکریز عراق حفر کند. اینکار توی روز ممکن نبود، چون تمام منطقه، زیر دید مستقیم دکلهای بلند دیده بانی دشمن بود، همه یگانها در شب اینکار را می کردند و ما به عنوان اطلاعات عملیات بیست سی متر جلوتر از بچه های گردان رو به دشمن مستقر می شدیم، تا بچه های گروهانها که هر شب تا صبح، و به نوبت، به حفر کانال مشغول می شدند، از طرف گشتی رزمی های عراق مورد حمله ی غافلگیرانه واقع نشده و کشته نشوند و یا احیانا کسی به اسارت نرود. هر چند همه ی نفرات اسلحه و مهمات به همراه داشتند، اما کنار کانال گذاشته و دست همگی آنها یا بیل بود یا کلنگ و یا گونی، که برای تخلیه ی خاک کنده شده به عقب خاکریز به کار می رفت. تا صبح که هوا روشن میشد، باید همه ی نفرات و خاکها و ادوات، تخلیه می شد. نباید به هیچ وجه، ردی از عملیات شب گذشته در معرض دیده بانهای عراق قرار می گرفت. برای همین همه ی خاک کنده شده را جمع آوری کرده و به سختی روی کولشان، گاهی پنجاه متر، یا صد متر و در جاهایی بیشتر به عقب حمل کرده و برای تخلیه می بردند. چون این منطقه سابقه ی حملات شیمیایی از سوی عراق هم داشت، نیروها مجبور بودند توی هوای گرم و شرجی بادگیر نایلونی بپوشند و لوازم و ادوات ضد شیمیایی مثل ماسک ضد گاز و داروهای آتروپین و امیل نیتریت و چیزهای دیگر را همیشه بسته به کمر خود و به همراه داشته باشند که تحرک را از همه می گرفت.

خلاصه با وضعیتی که شرح دادم هم کار خسته کننده ای بود و هم پر خطر.

روزها، همه ی کسانیکه شب قبل مشغول اینکار بودند، در سنگرهای خود استراحت داشتند. بعضی حسابی می خوابیدند، بعضی که به جزیره ی شمالی منتقل شده بودند، بعد از کمی خواب و استراحت، برای شنا به آبهای اطراف مقر خود می رفتند و بعضی هم به کارهای مورد علاقه ی خود می پرداختند. 

کالک عملیاتی هور العظیم جزایر مجنوی شمالی و جنوبی

روزهای متمادی می دیدیم که هواپیماهای دشمن به تعداد زیادی بالای سرمان پرواز می کنند و نقاط مختلف جزیره را بمباران می کنند. و توپ های ۵۷ میلیمتری و بقیه ی ضدهوایی های دولول اورلیکن و چهارلول شیلکا و بقیه ی ادوات از جمله دوشکا و کالیبر ۵۰ هم از همه جای جزیره، به سمت آنها شلیک می کردند. عاقبت در گوشه ای دور از جزیره دودهایی بلند می شد و ما با خنده و تمسخر به خیال خود می گفتیم: "خلبانه از ترسش بمب های خودش را وسط نی ها خالی کرد و رفت! "

ما که به همراه نیروهای لشگر عاشورا و لشگر علی ابن ابیطالب و بقیه ی یگانها... در یک ذره جا، بغل به بغل هم سنگر و یا چادر داشتیم، مدام از نیروهای عبوری از جاده می شنیدیم که برای حفاظت از خودتان سنگر انفرادی بکنید. چادرها را جمع کنید و سنگر اجتماعی بسازید. اما کو گوش شنوا و کو آن توان برای اینکار. روزها همه خسته از کار دیشب بودیم و البته مهمترین دلیل هم این بود که باوری برای انجام اینکار نداشتیم و حتا برای خنده، ما نیروهای اطلاعات، که حدود پانزده بیست نفر بودیم، فقط یک سنگر انفرادی کندیم!

تا اینکه...  

پ ن: این مطلب را بعد از دیدن عکسها و خواندن خاطرات آقای امیری، یادم افتاد و نوشتم  

پ ن 2: تمام جزیره مجنون گویی تکبیر می‌گفت 

پ ن 3: عکسهای پل خیبر و سازنده ی پل خیبر

 برای دیدن عکسها، اگر دلتان خواست به ادامه ی مطلب بروید

پل خیبر از راست به چپ صمد عباسی، من، جوانشیر سجاد

جزیره ی مجنون  

جزیره ی مجنون، از راست به چپ، من، صمد عباسی، جوانشیر سجاد، غلامرضا طالعی 

جزیره ی مجنون

نظرات 37 + ارسال نظر
کوثر سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 22:35



عموجان خوشتیپم حالا چرا عصبانی میشین وصورتتون قرمز میشه؟
براتون خوب نیستااااااااااااااااااااااااااااااااااا با این سن وسالتون

این آخری وبرای خنکی دل مریم جون گفتم




جایی برای بقیه ی شکلکها نداشت

مریم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 22:19

ای خدااااااااااااااا ! همه دیر به دیر حموم می رفتند فقط شما یکی مثل ماهی تو آب بودید !
برادر من خیلی هم تمیزه ...پیش همه عزیزه !
ببم جان توصیه می کنم برید در باره ی گال مطالعه بکنید تا متوجه بشید عامل ابتلا به گال چیه !

آآآآآآآآآآآآآآآآی خدا! من که نمی تونم برای خوشایند شما دروغ بگم کوثر خانوم زحمتش رو کشیده، شما هم بخونیدش

مریم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 21:33

1- یواشکی می ریم نگاه می کنیم ؟!!!!! لااله الاالله ! مگه شما تحف....! حیف که نمی خوام وزانت وبلاگ و کامنت دونی تون رو از بین ببرم ! همش تقصیر کوثر بانو و مهرداده که اینقدر شما رو لوس می کنند !
2- نه ! همین برادرمه که داریمش سه چهار سال از من کوچیکتره . نمی دونم کدوم یگان بود اگه یادم بمونه ازش می پرسم .
راستی برادرم اونجا مبتلا به گال شد ! می دونید بیماری گال چیه ؟
3- ساعت 2 نصفه شب ؟ چه تعهدی !

سلام
جایی دیدم نوشته بود برای پخته شدن، هر وقت عصبانی شدید از کوره در نروید
خب مگه دروغ میگم. عکس گل میگذارم و مینویسم ادامه ی مطلب پستی عمگینه و نروید، می بینم 62 نفر رفتند دیدند و بعد گفتند آقا چرا مطلب غمناک نوشتید!!
گفتم عکس زاغارتم رو می گذارم که بهش بخندید میایید می نویسید این ترسناکه و ال و بل!!
می گذارمش ادامه ی مطلب 11 نفر میرند ببینند چه خبر بوده!! اصلا تخسیر شماست که ملت میخوان ببینند چیه داستان!
صحبت خوشتیپی و بد تیپی و تحفه ی نطنز و این حرفا نیست! صحبت " حریص بما منع " می کنم
خدا اون برادرتون رو رحمت کنه و این بردارتون رو براتون حفظش کنه
بله گال. بچه ها گاهی دیر به دیر حمام می رفتند و می گرفتند. اما من هیچوقت نگرفتم
ممنون

کوثر سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 21:19

سلام عموجان خوشتیپم
همسرم امروز بعد از ظهر رفتند!
دیشب مطلبهاتون وخوندن!عکسهاتون ودیدن!وکلی من ذوق کردم
به همسرم گفتم من این سه عمو جانم را از سه عمو جان واقعی بیشتر تر دوست دارم!اونارو سالی یک بار هم نمیبینم ولی این عموجانها رو تقریبا هر هفته!

سلام حالا دلتون خنک شد مریم خانوم دعوامون کرد؟!
جای همسر گرامی خالی نباشه و ان شاءالله همیشه سفری بی خطر داشته باشند و با جیبی پر از پول برگردند
شما لطف دارید، ولی شرمنده می کنید

مریم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 13:04

کوثر جان برای چی به سوال مهرداد عین بچه مثبتها جواب دادی ؟
اگه من سوالشو دیده بودم یک کم سر به سرش می ذاشتم و براش می نوشتم مگه کامنت دونی شما گل و شکلکهای دیگه رو نداره ؟!
ببم جان خوب بود می ذاشتیدش سر کار تا یک کم بخندیم و روانشاد بشیم
آقای ستاریان ! حرفهای مهرداد رو باور نکنید ها ! تو اون عکسها اصلا خوش تیپ نبودید ! ممنون که از جلوش چشممون دورشون کردید

والله من نمی دونم چکار باید بکنم. علنی می کنم میگید ورش دار، قایمش می کنم یواشکی شش هفت نفر میرید نگاه می کنید

مریم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 12:59

یعنی ممکنه یک روزی کشور ما نسلی مثل نسل شما رو به خودش ببینه ؟ فکر نمی کنم ... شماها بی نظیر بودید (جرات دارید مسخره بازی در بیارید یادمه یک بار چنین چیزی براتون نوشتم و شما به مسخره نوشتید معلومه که مثل ما پیدا نمی شه و از این حرفها ! )

برای این کامنت که جرات نمی کنم جواب بنویسم

مریم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 12:49

دوباره سلام
چه کار خوبی کردید که از خاطرات جنگ نوشتید بعضی از رزمنده ها فکر می کنند تو این سالها همه ی گفتنیها گفته شده و دیگه نیازی به تکرار مکررات نیست در حالی که من فکر می کنم تلقی و برداشت و نگاه رزمنده ها با همدیگه متفاوته
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.
به نظر من مسئولیت افرادی مثل شما بیشتره ، چون شما هم اهل قلم هستید و هم اهل درد !
راستی آقای ستاریان شما تو جزایر مجنون برادر منو ندیدید ؟
برادرم چند ماه اونجا بود ...چقدر همه مون نگران بودیم به خصوص مادرم !

سلام
راستش دوستانی هستند که فقط خاطرات جبهه رو می نویسند. من نمی دونم استقبال از نوشته هاشون چطوریه؟ اما مطلب " نامه یک دانش آموز برسد به دست یک رزمنده! " وبلاگ من با 206 بازدید بیشترین بازدید رو توی تمام مطالب وبلاگم داشته و این مال بعد از 16 خرداد 92 بوده و قبلش محاسبه نشده!
اما من خودم زیاد راغب نیستم در مورد خاطرات جبهه ی خودم ینویسم
خیلی ها بودند. خیلی! توی اون سالها، من و برادر شما و امثال برادر شما همه کنار هم بودیم، هر چند همدیگرو نشناختیم! کدوم یگان بودند؟

مریم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 09:44

سلام
دیشب پست تون رو خوندم اما وقت نداشتم کامنت بذارم شایدم حسش نبود آره ! دومی درست تره !
همون موقع کنجکاو شدم که در باره ی پل خیبر بیشتر بخونم و بدونم چون اون موقع که من پست رو خوندم نه خبری از عکس بود و نه از پی نوشتها ، برای همین بدون اینکه مجبور باشم پسته های در بسته ی شما رو باز کنم سرچ کردم : پل شناور خیبر ... و بعد از شونصد لینک رسیدم به همین جایی که شما آدرسشو دادید و دیدم مشرق از همه کاملتر نوشته
الان باید برم خیابون ، در باره ی پست تون بعدا می نویسم البته به شرط بقا و حیات

سلام
گاهی منم اینطوری میشم و وبلاگی رو باز می کنم و می خونم اما بدون گذاشتن کامنت خارج میشم!
انگار با این نوشته شما رو یاد برادرتون انداختم. درسته؟ همون برادری که به رحمت خدا رفته؟
دیشب مطلب رو چندبار اصلاح کردم. حتا ساعت 2 نصفه شب برگشتم تا غلطی رو درست کنم!

آتش سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 08:43 http://dideno.blogsky.com

من اینقدر از این آخر قسمت های سریال ها بدم میاد که نگو
درست سر لحظه حساس قطع می شه بعدش هم باید معلوم نیست
تا کی صبر کنی اصلا شیرازه مطلب از هم گسسته میشه .
به خدا انصاف نیست این طور با روح و روان مخاطب بازی کنید
سر پل صراط اگه وسط کار پل جلوتون خراب شده بود و گفتند باید
صبر کنید تا بقیه اش را بسازیم بعداً نگید چراها ؟ ما از حالا گفتیم
این کارها آخر عاقبت نداره . زودتر بقیه اش را تعریف کنید درضمن
عکس هاتون هم کم بود بیشتر عکس بگذارید تا حسابی بریم توی
حال و هوای منطقه بیاد اون روزها . :حال و هوای منطقه :
دیدید نشد پس کوی این شکلک حال و هوای منطقه ؟

سلام داداش! حالا کمی خوددار باشید جانم.
یک وقت نکنه نفرین کنید و مین بگذارید و پل صراط ما رو خراب کنید ها!
خوبه نوشته و تفاوتش با سریال اینه که می تونید برگردید و ده بار دیگه بخونیدش
شکلک حال و هوای منطقه ؟!!

ناهید سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 04:14

سلام داداش خوبم
چه خاطرات تاریخی داشتین و چه سختی ها و زحماتی کشیدین هر چند به قول خودتون دلچسب بود چون به راهی که می رفتین باور و ایمان داشتین ، مسئولین باید مجسمه های تک تک شما رو به عنوان یادبود درست می کردند و بر سر خیابونها نصب می کردند
خوشا به سعادتتون که در میان قبیله سربلند و با وجدانی آسوده زندگی می کنید
ممنون داداش عزیز که منو با نوشته ی خوبتون به این سفر جبهه ای بردید
راستی داداش الان ماشاءالله از اون موقع ها خوش تیپ تر هستین
خدا سایه ی شما رو همیشه بر سر خانواده ی عزیزتون مستدام بدارد .آمین

سلام خواهر گلم
دیگه قرار نشد من از جبهه و جنگ بنویسم و شما هم چوبکاری کنید
راستش بیشتر از همه از شما می ترسیدم که بیایید و مانیفست ضد جنگ برام بنویسید. نوشتم گه بگم هر جنگی بد نیست. علی الخصوص جنگی که برای دفاع باشه و ما چون دفاع می کردیم، از ته دل و با تمام وجود برای این جنگ می رفتیم
راجع به خوشتیپی مطمئن شدم که به حرف هیشکی نباید گوش کنم و من هممیشه خوشتیپ بودم و هستم و خواهم بود
خدا نگهدار شما و خانواده ی عزیز شما باشه

کوثر دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 22:49

الان زیر نویس کامنت پست قبل وبرای همسرم خوندم
بمن میگین خمپاره شصت؟؟؟؟
ایشون سلام میرسونن


خسته نباشند پس دور هم هستید شکر خدا
شما هم سلام برسونید خدمتشون

کوثر دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 22:39

بنویسیگل= بنویس گل

اصلاحیه های جهانی شده ی کوثر خانوم

کوثر دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 22:35

عکسهارو دیدم
عموجان دوستانتون هنوز هم کنارتون هستند

نه از هیچ کدوم از دوستانم خبری ندارم. البته صمد عباسی رو چند ماه پیش توی یک مستند تلویزیونی دیدم. داشت برای مناطق صعب العبور روستایی توی کردستان و آذربایجان غربی جاده می کشید

کوثر دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 22:30

سلام مجدد
واقعا چقدر اون روزها سختی کشیدین وهنوزم هم با تحمل دردهای جسمی اون سختیها از بین نرفته
اونجا که نوشته بودین به خیال خودتون عراقیها بمبهارو داخل نی ها میریزن!کجا رو موشک برون میکردند؟
یعنی اشتباه میکردین؟بدون سنگر انفرادی سرتون چی اومد؟

مهرداد جان سلام
برای استفاده از این شکلکها کافیه اونهارو بنویسی ودوطرفش این دو نقطه رو بذاری!
برای مثال
دو نقطه(:) بعد بنویسیگل بعد دوباره دو نقطه
به همین ترتیب بقیه ی شکلکها!
اسم این شکلکها در قسمت ؛تماس با من ؛هست

سلام
روزهای سختی بود اما سختی هایی دلچسب. راستش من که از سختی هاش خیلی خیلی کم یادم میاد
خب باید منتظر بقیه اش بمونید که بنویسم دیگه
ممنون که برای آقا مهرداد توضیح دادید. من دفعه ی قبلی هم که پرسیدند فرصت نکردم جوابشون رو بدم

مهرداد دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 22:17

به به ...
هر وقت میام وبلاگتون این آهنگ استاد شجریان رو میشنوم روحم تازه میشه
کار خوبی می کنید که عوضش نمی کنید.
خوبین؟
پست قبلی رو خوندم ماشالا با وجود این دستکاریهای نرم افزار همچنان خوشتیپ هستین بزنم به تخته
پست جدید رو بعد از شام میام میخونم
راستی من همچنان نمیدونم این شکلک های جدید چطور استفاده میشن

راستش قبلا به مناسبت هر مطلبی، آهنگی فراخورش رو می گذاشتم. بعد از قطعی اینترنت پرسرعت دیگه نمی تونم تغییرش بدم. البته منم خیلی دوستش دارم ها!

ای بابا! بعضی ها که برام خصوصی نوشتند گندت بزنند با این عکسهایی که گذاشتی
شام نوش جان مگه فردا قرار نیست برید خدمت؟
کوثر خانوم زحمت توضیح شکلکها رو کشید

مهرداد دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 22:13

سلام

سلام آقا مهرداد گل

کوثر دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 21:43

سلام عموجان
میخونم وبرمیگردم

سلام عمو
عکسها رو تازه گذاشتم اگر خواستید ببینید به ادامه ی مطلب برید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد