قوس زندگی منصور حلاج

بسم الله الرحمن الرحیم

حسین بن منصور حلاج در حدود سال 244 هجری (857 م) متولد شده و تا سال 309 هجری (922 م) زندگی کرده است. او در طور از روستاهای شهر بیضاء، شهری نزدیک به شیراز بدنیا آمده است. پدرش که شاید حلاجی میکرده در خردسالی او را به واسط میبرد و این باعث می شود فارسی را نداند. در دوازده سالگی قران را در دارالحفاظ واسط حفظ می شود و در تعلیم قران از صرف و نحو به معنا کشیده شده و در آن عمیق می شود و در معنا به شور و جذبه می رسد. خانواده و موطن اصلی اش را رها کرده و در واسط اولین استادش سهل تستری را شاگردی می کند و چله نشینی ( اربعین موسی) را می آموزد. و در بیست سالگی به بصره می رود و شاگرد مدرسه حسن بصری می شود. در آبادان بدست عمرومکی خرقه ی طریقت می پوشد و پیر طریقت می شود. همسری اختیار کرده و از همین یک همسر دارای سه پسر و یک دختر می شود. با خانواده اش زندگی زاهدانه و پر از ایمانی داشته و اهل انجام فرائض بود. در نبود او برادر همسرش، خانواده ی او را کفالت می کرد. میان مرشدش عمرو مکی و پدر همسرش اقطع جدال همیشگی بوده و جنید بغدادی او را به شکیبایی در این اختلاف فرا می خوانده است. تا اینکه تحمل از دست داده و در 26ساگی برای اولین حج به مکه می رود و با روزه و سکوت و عمره یک سال در مکه می ماند.  

او در منازعات فهمیده بود که جدال و خونریزی، به شیوه ی اهل دنیا، وحدت امت محمدی را از میان برده است. عبادت و نفس کشی و پارسایی را راه حصول وحدت میدانست. عزلت گزینی و خزیدن در گوشه ی تنهایی و خلوت را نمی پسندید و در اینباره با عمرومکی استادش اختلاف پیدا کرد. او در موارد شرعی، سنگین ترین راه را که، تلفیق احکام مذاهب چهارگانه اهل سنت بود، را برگزید و به این ترتیب نگین خاتم مریدان شد. وقتی از مکه به اهواز برگشت با مردم سخن گفت و صوفیان ریا کار را رسوا کرد و خرقه ی صوفیانه را از تن درآورده و بدور انداخت تا مانند آنان مجبور به خموشی نباشد و آزادانه حرف بزند. با مردم و بازرگانان و اهل سواد به صحبت می نشست. برخی از اهل سنت ایرانی به او گرویدند و مسیحیان گرویده به اسلام که بعضی از ایشان به وزیری در بغداد هم رسیده بودند با او همراه و همنوا شدند و تا پایان کارش هم، پایدار ماندند و اما معتزله و غلات با حلاج درافتادند. خراج بگیران و مامورین مالیات که از غلات بودند، اطعام و کمک مالی به درماندگان را نیرنگ خوانده و مردم را بر علیه اش می شوراندند. او به دعوت مردم می پرداخت و می گفت فارغ از هر کیش و مذهبی خدا را در وجود خود بجویند و گویا خود را در مقامی وارسته از هر مذهب می دانست. به او لقب حلاج الاسرار دادند. او می گفت: "چنان نیست که هر کس در اختیار مسلک خود آزاد باشد و تقدیر رفته ای هم هست". او معتقد بود سر رشته ی تمام مسلک ها و مذاهب به یکجا ختم می شود و باید از آداب و رسوم ظاهری پا بیرون گذاشت، تا از حقیقت خدا آگاه شد و لذت برد." او عمدا اصطلاحات مخالفین خود را بکار می برد تا آن را در زبان خود پاک و بلند آوازه کند. از بصره به سوی خراسان رو به شهر تالقان رفت تا عربی خوانان را ارشاد کند در شهرها سفر می کرد تا انتهای شهرها می رفت و در پاسگاهها و اماکن نظامی ساکن میشد و در مرزها پنج سال ماند. پس از پنجسال به اهواز بازگشت و توسط وزیری با خانواده اش به مرکز خلافت یعنی بغداد رفت و گروهی از بزرگان را هم با خود برد. با چهارصد شاگرد خود برای بار دوم به مکه رفت. در همین سفر، گروهی از یارانش به او تهمت نیرنگ و شعبده و جادوگری و سازش با جن زدند.

حلاج به جهانگردی پرداخت. به کشورهایی خارج از قلمرو اسلام رفت. از هندوان هندوستان، پیروان مانی و بودائیان ماوراء النهر دیدن کرد از راه دریا و یا از راههای کوهستانی به همه جا سر می زد، به چین نیز رفت. منصور بعد از این جهانگردی فراتر از اسلام، به فکر هماهنگ کردن تمام جهانیان، به آهنگ شوق یزدانی افتاد. در نهاوند وقتی بوق و کرنای نوروزی شنید گفت "کی باشد که من تحفه ی نوروزی خود را بگیرم" و بعد از آن گفت "کی باشد که به کشتارگاه برسم و بخداوند نزدیک شوم؟" سیزده سال بعد، چون منصور را در برابر چشم همگان، در مدت سه روز در کشتارگاه مثله کردند، موسم بهار و ایام نوروز نجومی بود، یکی از شاگردانش این سخن را بیاد آورده و به شوخی گفت: ای بزرگوار تحفه ات را گرفتی و عیدی نوروزی را برایت آوردند؟ پاسخ داد: " آری مرا به کشف و یقین تحفه دادند و از این تحفه شادم و افسوس می خورم که چرا زودتر به این شادمانی نشتافته بودم."

یستعجل بها الذین لایومنون بها والذین آمنوا مشفقون منها و یعلمون انها الحق ( سوره ی شوری آیه 17)

آنانکه به آن (ساعت) باور ندارند می گویند: زود بیاید و آنانکه باور دارند از آن می هراسند، و یقین دارند که راست است ( آن آمدن ساعت)

خلاصه ی از فصل اول از سه فصل کتاب قوس زندگی منصور حلاج نوشته لوئی ماسینیون به ترجمه دکتر روان فرهادی 

توصیه می کنم برای آشنایی بیشتر با او و دریافت رموز عرفانی زندگی اش که لبالب از عشق بازی با خداست را در این کتاب بخوانید

نظرات 13 + ارسال نظر
ریحانه یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 16:59 http://chadormeshki.blogfa.com

کاش چند تا از این قسم آدم ها داشتیم
شهرمان به این گرفتاری مبتلا نمی گشت!

ما در این زمان به یکی مثل حلاج و یا حتا گوته نیازمندیم تا ما را از تعصبات برهانند.
گوته می گوید:
Närrisch, dass jeder in seinem Falle
Seine besondere Meinung preist
Wenn Islam Gott ergeben heißt
In Islam leben und sterben wir alle.
این چه جنون است.
هر که باورهای خود نیکو شمارد!
اگر اسلام، تسلیم خدا معنی دهد،
ما همه در سینه اسلام زنده مانیم و بمیریم.
حکمت نامه گوته
البته او تصریح کرده که مقصود او از اسلام، تسلیم خدا بودن است

فریبا یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 12:25 http://faribae.blogfa.com/

با سلام مجدد خدمت شما ..

من نیز هیچگونه آشنایی با این شخصیت ندارم !!
با خوتدن این مطلب، یه کم شناخت پیدا کردم (ولی کم) !

به هر حال خسته نباشید ..
و تشکر از حضورتون ..

موفق باشین.
تا بعد ..

سلام و خیر مقدم
باید برگردیم و خود را دوباره بازشناسی کنیم. هویت ما گم شده و یا آن را دزدیده اند!
ممنون از شما

آنتی ابسورد شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 09:16

سلام آقا مصطفی.از منصور حلاج نوشته ای و من هیچ نمی دانم درباره اش!

سلام آقا مهران
از حلاج همین کتاب صد صفحه ای را بگیری، خواهی دید که دنیایی سخن گفته است.
بخوانی، آرام می شوی و مست!

شهید خرد شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 08:16 http://dinpajoohan.ir/post/author/778353

گفت منصور انالحق و برست .......

شخصیت بسیار جذاب و در عین حال پر سر وصدایی را مورد بحث قرار دادید

و انصافا هم زیبا به قلم کشیدید

حلاج نه در زمان خود که هم اکنون هم در عصر ما مورد اختلاف است و گروهی فقه گرایان هنوز هم او را شایسته ی اعدام می دانند.

گمان میکنم
زندگی و شخصیت امثال حلاج در تاریخ فرهنگی مذهبی ما همیشه غیر ملموس و غیر مانوس با زندگی مردم عادی بوده
و مردم نمیتوانستند جایگاه شان و تحلیل درستی از شخصیتهایی مثل حلاج داشه باشن
و این میشود که بر سر دار وی همه به قصد قربت حاضر میشوند.

سلام
در مورد او ضد و نقیض گویی زیاد شده و من دیدم که لویی ماسینیون او را با مسیح مقایسه کرده است!

یکی از چیزهایی که با خواندن این کتاب در ذهنم اصلاح شد این بود که این فقه گرایان نبودند که او را بردار کردند بلکه حامد محتسب پول پرست و بی شرم و غالیان با نفوذ بودند که با نیرنگ و دسیسه، حکم بر دار کردن حلاج را از خلیفه ای گرفتند که مخالف بردار کردنش بود اما حامد گفت اگر او را از میان برنداری انقلاب خواهد کرد!
مردم عامی همیشه ظاهر بین بوده اند و دنبال هر بادی که بوزد و همیشه هم از احساسات دینی آنها سوء استفاده شده در جهت منافع و مطامع!

آراس شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 07:58 http://kakaras.blogfa.com/

سلام واقعا سپاس برای این خلاصه نویسی .
من هستم با انرژی بدون کینه ونفرت

سلام
کار ناقابلی کردم برای معرفی یکی از مشاهیرمان
همیشه با محبت باشید ان شاءالله

شنگین کلک شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 01:04 http://shang.blogsky.com

درود بسیار برشما و خلاصه نویسی تان و همچنین بر مریم خانم و شعر زیبایی که نوشته اند . اگر می دانستم قصد خلاصه نگاری دارید پی تهیه این کتاب نرفته بودم . رسم است وقتی فیلمی از کتابی ساخته می شود و بقول ما در آن تحریفی صورت می گیرد یا کم و کاستی رخ میدهد میگویند با اقتباس از .... یا میگویند برداشت آزادی از ....... حالا خودمانیم داداش این جاهاش را که ننوشتی باب میل مبارک نبود یا ترسیدی باب میل دیگران نباشد ؟ به هرحال دست شما درد نکند بسیار زحمت کشیده اید و قابل تقدیر است . راستی ماهم برگشتیم پشت فرمون . اون بالاهاهم نیستیم . کفش مبارک را بلند کنید . شاید به چشم بیاییم .
عزت زیاد

سلام
شما که با تهیه ی کناب به خود دریا رسیدید. گفتم برای آنها که کتاب را ندارند شوقی ایجاد کنم برای خریدش و آب دریا را اگر نتوان کشید، هم بقدر رفع تشنگی باید چشید.
گفتن نکات عرفانی اش را چون اهلیت گفتنش را نداشتم، سانسور کردم.
شما بزرگی و بزرگوار و تاج سر من
برقرار باشی داداش

نعمت اللهی جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 23:28 http://gazmideh. blogfa.com

مصطفی جان
سلام
از نوشته هایت واقعا استفاده می کنم و خوشحالم که با شما آشنا شدم . کامتت را در سایت آقای رجائی دیدم.زبان حال منم بود . در باره حلاج ممنون که زحمت خلاصه نویسی رو انجام میدید و کار ما رو راحت میکنید . من فرصتم خیلی کمه . بیشتر مشغول امور اجرائی و کار وبار . در هر صورت ممنون
راستش منم بعد از چهل سالگیم یعنی هشت نه سال پیش به عرفان علاقمند شدم. مطالعات متفرقه ای داشتم شاید حدود 5 سال از اشو گرفته تا تمام عرفای اسلامی و هندی و غربی.بعد از این دوره طولانی احساس کردم دارم از واقعیت های زندگی و نیاز های مادی و غیر مادی دور میشم . طوری که برروی خانواده و بخصوص پسرم تاثیر می گذارد . لذا جهت دهی را عوض کردم و و امروز خرسندم که حتما میشه هم اینو داشت و هم اونو .وقتی به افکار عرفانی امام عزیز هم نگاه کردم . به یقینم بر درستی راهم یقین کردم چون امام یک انسان امروزی بود یعنی توجه به دو عنصر زمان و مکان . خوشحال میشم در رابطه با مطلب جدیدم در وبلاگم نظر شما رابدانم . یا علی

سلام آقا محید
متاسفانه بیشتر مردم عموما تصور می کنند عرفان یعنی دل بریدن از دنیا و عزلت و گوشه گیری!
عرفان نوعی نگاه به دنیاست و نوعی شناخت است. نوعی بینشی که همراه با دیدن به دست می آید. خدا نابینایی ما را شفا دهد.
خدمت رسیدم و نظرم رو عرض کردم
قربانت

مریم جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 16:40

پس حسین " منصور حلاج " را ببردند تا بر دار کنند. صد هزار آدمی گرد آمدند ، پس هرکس سنگی می انداخت . شبلی ، جهت موافقت ، گلی انداخت. حسین منصور آهی کرد . گفتند : از این همه سنگ، هیچ آه نکردی، از گلی ، آه کردن، چه معنی است ؟
گفت : از آن که آنها نمی دانند و معذورند ، از او سختم می آید که می داند نمی باید انداخت .

هزار تازیانه بر او زدند و دستانش را بریدند و قطع کردند و زنده با اینحال از دار اویختندش، اما هیچیک نه تنها او را نیازرد که حتا خوشحالش می کرد که اینان به عشق و غیرتی که به خدا دارند چنین می کنند. اما آن گل پرتاب شده از سوی شبلی او را ناراحت و غمگین کرد. چون شبلی کاملا می دانست که حلاج چه می گوید!

مریم جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 16:20

مگه می شه اسم حلاج بیاد و آدم یادی از شعر زیبای در کوچه های نشابور شفیعی کدکنی نکنه :

در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و هم سکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار
زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

از شما ممنونم برای ارسال این شعر زیبا از شفیعی کدکنی

عطار هم چنین سروده است:
«ندارد درد من درمان دریغا
بماندم بی سر و سامان دریغا
در این غمخانه هر یوسف که دیدی
لحد بر جمله شد زندان دریغا

دلا در سر عشق از سر میندیش
بده جان وزجان دیگر میندیش
چو عاشق را نه کفراست و نه ایمان
زکار مومن و کافر میندیش
چو آن حلاج بر کن پنبه از گوش
هم از دار و هم از منبر میندیش
اگر عشقت بسوزد بر سر دار
بده بر باد خاکستر میندیش»

مریم جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 16:16

اینطور که نوشتید حلاج زمانی که به دار آویخته شد 65 ساله بوده نمی دونم چرا من اونو جوانتر تصور می کردم !
راستی این که نوشتید یعنی چه :" از همین یک همسر دارای سه پسر و یک دختر می شود ." ...ببم جان خوب بوده چند تا همسر اختیار کنه ؟
آقای ستاریان موقعی که این پست تون رو می خوندم دیدم که حلاج از اوان جوانی (شایدم نوجوانی) شروع به سفر کرده ، اینطور که معلومه هجرت نقش بسزایی در رشد انسانها داره . بعضی وقتا واقعا به خاطر این یک جا موندن و مرداب شدن افسوس می خورم

بله من هم او را جوانتر تصور می کردم.
نه می خواستم تصریح کنم که او یک همسر داشته است.
من وقتی این سیر و سفر او را می خواندم بیاد بودا افتادم و مشقتهایی که او کشیده است. ظاهرا هجرت چشم انسان را به دیدن مسائلی باز می کند که پیش از ان قادر به دیدنش نبوده و نیست!

مریم جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 16:08

با اجازه تون من در باره ی غلات یک توضیح مختصری اینجا بنویسم :

غلو، به معنای گزافه گویی و از حد در گذشتن و زیاده روی در کار و یا در وصف کسی و چیزی است و غالی کسی است که جانب افراط را گرفته و عقائد و اظهارات خارج از حدّی را درباره افراد ابراز می دارد.
گروههای غالی بیشتر منتسب به شیعه، هستند .
غلات چند دسته بودند :
1- محمدیه : محمدیه گروهی از غلات هستند که مرگ پیامبر را منتفی دانسته و اعتقاد به حیات او دارند.
2- سبائیه : آنان به الوهیت علی(ع) عقیده دارند و منکر شهادت آن حضرت هستند.
3- . مفوضه :مفوضه، گروهی هستند که منکر وفات امام حسین بودند و شهادت وی را رد می کردند.
4- ناووسیه : ناووسیه می گفتند: امام صادق(ع) زنده است، نمرده و نمی میرد تا ظهور کند و زمین را پر از قسط و عدل نماید، همان گونه که پر از ظلم و ستم است; زیرا وی قائم مهدی است
5- بشریه : بشریه، گروهی از غلات شیعه و پیرو محمد بن بشیر کوفی بودند. وی، مردی نیرنگباز و شعبده باز بود. . وی از یاران موسی بن جعفر(ع) بود و ادعای الوهیت درباره آن حضرت داشت و خود را پیامبر وی می دانست.
6- فویض (غلات مفوضه) : قول به تفویض از دیگر عقائد مهم غلات است. اینان، پیامبر(ص) و ائمه را مخلوق خدا می دانند و جهان را مخلوق ائمه یا پیامبر

(منبع : غلات از دیدگاه شیخ مفید)

فکر می کردم حتما این مسئله سوال خواهد شد و خودم را توی کامنت آماده ی جواب به آن کرده بودم. ممنون که پیش از سوال، جواب را آماده کرده و نقل کردید

مریم جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 15:54

- ممنون و سپاسگزار برای اینکه زحمت کشیدید و خلاصه ی یک فصل از کتاب رو برای ما نوشتید به نظر من این فصل رو خیلی خوب خلاصه کردید
اما جمله ی آخرتون نشون می ده به سختی و علی رغم میل تون بخشها و قسمتهایی از این فصل رو حذف کردید

راستش میدانم که به شما وعده کرده بودم راجع به اناالحق حلاج در خلاصه، مطالبی بیاورم. اما حتا در فصل اول نکات عرفانی بظاهر ساده تری وجود داشت که دیدم از بیانش ناتوان هستم. ببخشید که خلف وعده کردم.

مریم جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 15:03

من اوووووووووووول
الان کار دارم برمی گردم م م م م م م م م م
راستی سلام

سلام
به مبارکی
کارتان چه زود تمام شد و برگشتید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد