‌کوه به کوه نمی‌رسد، ولی آدم به آدم می‌رسد!

بسم الله الرحمن الرحیم 

مطلب حاضر بخشی از مقاله مفصل دکتر باستانی پاریزی است که در روزنامه اطلاعات سیزدهم اردیبهشت هشتاد و هشت منتشر شده است و گروه تاریخ خبرآنلاین آن را باز نشر داده بود و من به تازگی خواندم. شیرین بود و می خواستم از تعدادی "آدم" یادی بکنم. پس نقل می کنم.

او درباره ی خود طی شعری اینطور سروده: فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم/ ساکن ساده‌دل کوی امیر آبادم. استاد باستانی پاریزی در مرداد ماه سال ۱۳۸۷ حکم بازنشستگی خود را، به صورتی غیرمترقبه و همزمان با بازنشستگی ۲۱ استاد دیگر دانشگاه تهران دریافت کرد. زنده باشد ان شاءالله

این یادداشت که من نوشته‌ام، به بهانه بزرگداشت یکی از اعضای برجسته گروه فیزیک است؛ باستانی پاریزییعنی آقای اسفندیار معتمدی، معلم و استاد اهل سده لنجان – اصفهان، و همچنین به مناسبت شصت وپنجمین سالگرد تاسیس مدرسه الفت....
حالا که آب به کرت آخر است به قول پاریزیها، دلم می‌خواهد از فیلمی که چند روز پیش از یک کشاورز لنجانی در تلویزیون دیدم که با بیل خود زمین کاشته شده را آب می‌داد، یادی بکنم. وقتی از او پرسیده شد: نمی‌خواهی زمین خود را بفروشی و بیایی شهر؟ پیرمرد باغبان جواب داد: پنج هزار سال است که اجداد من روی همین زمین می‌کارند و نان خورده‌اند، مگر دیوانه ام که چنین کاری کنم؟
یادم آمد از حکایتی که از همین آقای دکتر اسفندیار معتمدی شنیدم که صد سالی پیش، حاج آقا نورالله — روحانی نامدار مقتدر اصفهان که گاهی با ظل‌السلطان هم درافتادگی داشت— به علت اینکه چند حبه ملک وقف سده را زیر نظر داشت و با کدخدای ده، حاج یدالله فهیم که خود صاحب تالیفاتی است، خوب تا نمی‌کرد، چند تا از مومنان مرید را برای ضبط برنج فرستاده بود، قاصدها با زارعان تندی کرده بودند. کدخدا به کشاورزان گفته بود: ایستادید و بد و بیراه شنیدید؟ آنها هم با چند تا پشت بیل قاصدها را روبراه کرده بودند. حاج آقا ، کدخدا را خواسته و تهدید کرده بود که: می‌دهم از ده بیرونت کنند. حاجی یدالله کدخدا گفته بود: مرا بیرون ‌ می‌کنی؛ منی که پانصد من استخوانهای پدر جدم توی قبرستان سده خاک است؟ البته تو این را نمی‌توانی بکنی؛ ولی من می‌توانم به آن بیل به دستهایم بگویم که برنجها را دود ندهند؛ اما می‌دانم که نه تو آن کار را خواهی کرد و نه من ؛ نی زما و، نی ز تو ، بگذر از این… بچه‌ها حرفهای بد و بیراه زده بودند و زارعین جواب داده‌اند که: جزاء سیئه سئیه مثلها منتهی چون بیل بر شانه ها عربی نمی‌دانند، جواب سیئه را با پشت بیل داده‌اند!
وقتی این داستان را شنیدم، به یاد داستان فخر رازی افتادم که کوشش داشت وحدانیت خود را با برهان خلف ثابت کند و طلبه‌ها به زحمت قبول می‌کردند. تا روزی در راه سفری – که این بحث را هم برای کوتاه شدن راه ادامه می‌دادند- به کشاورزی رسیدند که مشغول آبیاری بود. فخر رازی که امام المشککین هم لقب داشت، از بس استدلال می‌کرد، به بچه طلبه‌ها گفت: چطور است که شما با این همه مقدمات باز هم قانع نمی‌شوید؟ الان ببینید، من از این کشاورز سئوال می‌کنم و چطور ساده جواب خواهد داد که خداوند واقعاً یکی است. پس در حضور طلبه‌ها جلو رفت و ضمن سلام و علیک خطاب به او گفت: پیرمرد، خدا چندتاست؟ دهقان آهسته گفت: یکی. فخر با آرامی پرسید: پدرجان، دلیلی هم می‌توانی بیاوری؟ پیرمرد زارع بی تأمل رگهای گردنش درشت شد و بیلی را کشید بالای سر و به طرف فخر حمله برد، در حالی که فریاد می‌زد: پدرسوخته لامذهب، دلیل هم می‌خواهد! فخر عقب کشید و پیش شاگردان آمد که همیشه به آنها می‌گفت به هزار و یک دلیل خدا یکی است، و هزارتای آنها را هم بر می‌شمرد. آن روز به طلبه‌ها گفت: آری، هزار و یک دلیل هست، و این دلیل هزار و یکمی از همه قویتر است. عقلای قوم بعدها، این دلیل را- که قبول تعبدی باشد – به عنوان دلیل بیل ثبت کردند. (حماسه کویر، چاپ چهارم، ص 765
)

در این مقاله من با یک تیر، سه نشان زدم: هم بزرگداشت معلم، هم مجلس مدرسه لنجان، و هم کشاورزان لنجان. تنها می‌ماند گله معلمان تاریخ که خواهند گفت: این آدم نان تاریخ را می‌خورد و به قول کرمانی ها چرخ و برای ملا فتح‌الله می‌ریسد! این حرف درست است؛ ولی حقیقت آن است که معلمان تاریخ روزی می‌خواهند به طول و عرض روز قیامت که هزار سال و بیشتر است !
آری، باید مدرسه چهارکلاسه آشتیان میرزا عباس، پسر حمامی دهکده را به کلاس بکشاند، آری، مدرسه آشتیان نه دانشگاه آزاد آن – که امروز جمعیت شاگردان آن از جمعیت خود آشتیان بیشتر شده است. آری، باید مدرسه آشتیان، پسر حمامی ده را به تهران بفرستد، تا روزی نام عباس اقبال آشتیانی موجب فخر و مباهات دانشگاه تهران بشود.

... 

اگر فرصت دارید مور بی‌چاره‌ گفتگو با دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی را از مجله بخارا را هم بخوانید. 

مردان حقیقت-که به حق پیوستند از قید تعلقات دنیا رستند

 چشمی به تماشای جهان بگشودند دیدند که:دیدنی ندارد-بستند 

.....

به خاطر دارم که آن روزها که در سیته یونیورسیتر Cite? Universitaire در آن شهرک‌ دانشگاهی،(کوی دانشگاه پاریس)منزل داشتم.(1349 ش/1970 م.)یک روز متوجه‌ شدم که نامه‌ای از پاریز از همین هدایت‌زاده برایم رسیده.او در آن نوشته بود:نور چشم‌ من،حالا که در پاریس هستی، خواهش دارم یک روز بروی سر قبر ویکتور هوگو، و از جانب من سید اولاد پیغمبر،یک فاتحه بر مزار این آدم بخوانی.»

تکلیف مهمی بود و خودم هم شرمنده بودم که چرا درین مدت به سراغ قبر مردی‌ که اینهمه در روحیه من مؤثر بوده است نرفته بودم.بالاخره پانتئون را پیدا کردم و رفتم و از پشت نرده‌ها،فاتحه معلم خود را خواندم.و در همان وقت با خود حساب کردم که نه‌ نیروی ناپلئون،و نه قدرت دوگل،و نه میراژهای دوهزار،هیچکدام آن توانائی را نداشته‌اند-که مثل این مشت استخوان ویکتور هوگو،از طریق بینوایان،فرهنگ فرانسه‌ را به زوایای روستاهای ممالک دنیا،از جمله ایران،خصوصا کرمان و بالاخص پاریز برسانند.

نظرات 24 + ارسال نظر
نرگس شنبه 30 دی 1391 ساعت 00:47

کار خوبی کردید حذف کردید ممنو ن پیام اخرم شوخی بود بدل نگیرید

خواهش می کنم طوری نیست این اشتباه معمولا توی بلاگ اسکای پیش میاد

نرگس شنبه 30 دی 1391 ساعت 00:45

...

ظاهرا خواسته بودید پیام خصوصی بگذارید اما متن شما عمومی شده بود. به همین خاطر حذفش کردم. برای گذاشتن پیام خصوصی باید در قسمت تماس با من در بالای وبلاگ می نوشتید.

نرگس شنبه 30 دی 1391 ساعت 00:45

خوبه فحش ندادم نظرات فعاله هنوز عرقش خشک نشده تایید شد

ناهید جمعه 29 دی 1391 ساعت 01:49

...

سلام
از شما ممنونم. ظاهرا خواسته بودید پیام خصوصی بگذارید اما متن شما عمومی شده بود. به همین خاطر حذفش کردم. برای گذاشتن پیام خصوصی باید در قسمت تماس با من در بالای وبلاگ می نوشتید.
در هرحال باز هم از شما بسیار ممنونم و امیدوارم روزی قابل باشم نوشته های شما را بخوانم.

مهدی پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 22:11 http://toosiscia.blogsky.com

سلام .خسته نباشید......ظاهرا ناهید خانم برای شما کامنتی گذاشتن اشتباهی تو پست من..که منم ارجاع دادم به شما...سلام آقای ستاریان
استدلال بیل خیلی عالی بود . منم یکی از کتابخونهای افراطی هستم .مخصوصا تاریخ رو خیلی دوست دارم چون سالها پیش برای یکی از مجله ها مطالبی در باره تاریخ می نوشتم .کتابهای استاد باستانی رو هم خوندم .واقعا خیلی با صراحت می نویسه طوری که مطالب آن هر چند تند هم باشه ،اما به دل می شینه . تاریخ ،نوشتن وخوندنش زمانی موثره که واقعا به درد بخوره و پیام رسان باشه ولی اینطور نیست و همه در واقع می خواهند تاریخ زمان خودشان را خودشان بسازند و کاری به گذشتگان ندارند .
در این رابطه یاد مطلبی از کتاب سینوهه افتادم که میگه ممکنه هزاران سال بعد نوع لباس و فرهنگ و مد و آداب معاشرت فرق کنه، اما حماقت ونادانی است که در طول تاریخ همچنان باقیست وهمواره تکرار میشه . (البته دور از جون شما )

سلام
ممنونم از قبول زحمت شما و همینطور از کامنت ناهید خانم
ناهید خانم وبلاگی ندارند؟ یکبار هم ایشان برای من کامنت گذاشته بودند اما آدرسی نداده بودند. خیلی دوست داشتم که خدمتشان برسم.
باز هم ممنونم
چون ممکن است که ایشان به وبلاگ شما سر بزنند با اجازه ی شما برایشان جوابم را در کامنت شما هم نقل می کنم حذف یا نگه داشتنش با شما

مریم پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 17:36

سلام
- از زمانی که به یاد دارم در کتابهای درسی از برهان نظم و علیت و صدیقین و امتناع تسلسل و ... برای اثبات وجود خدا استفاده می شده ... اما یک روز یک استاد جوان که تازه از دانشگاه علامه طباطبایی تهران فارغ التحصیل شده بود آمد سر کلاس ما و گفت : مادیین همه ی این برهانها رو به راحتی با دلیل و برهان رد می کنند !
طفلی استاد تقصیر نداشت ولی ما اون لحظه به قدری عصبانی بودیم که اگه بیلی دم دستمون بود حتما با "برهان بیل" بهشون ثابت می کردیم که خدای احد و واحد وجود داره !
- من مدتی تفسیر کبیر فخر رازی رو به خاطر انجام یک پروژه ی دانشجویی مطالعه می کردم یک روز در بین صفحات کتاب ، به صفحاتی برخوردم که فخر کبیر سنی مذهب، در مدح و منقبت امام علی (ع) نوشته بود به یاد ندارم چنین کلام عاشقانه ای رو در کتابهای شیعی خونده باشم ! افسوس که اون مطالب زیبا رو جایی یادداشت نکردم.
- ببخشید... می دونم که کامنتم ربطی به پست تون نداشت ولی چه کنم که دیر رسیدم و دوستان گفتنیها رو گفتند

سلام
پس خدا رحم کرده و رسم نیست دانشجوها توی دانشگاه بیل ببرند!
ظاهرا این دلیل بیل هم مثل همان برهان قاطعی است که فخر رازی داشت. می‌گویند که‌ امام‌ فخر رازی‌ رقیب‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ بوده‌ و همیشه‌ بعد از نماز و بعد از پایان‌درس‌ به‌ اسماعیلیه‌ انتقاد می‌کرده‌ تا اینکه‌ یکی‌ از روزها بعد از اتمام‌ درس‌ یکی‌ از شاگردانش‌استاد را در محل‌ تدریس‌ بعنوان‌ اینکه‌ سئوال‌ دارم‌ تنها گیر می آورد و از کیفش‌ یک ‌خنجر به‌ او نشان‌ می‌دهد و می‌گوید چنانچه‌ درباره‌ اسماعیلیه‌ منبعد انتقاد و بدگوئی‌ نمائیدهمین‌ خنجر را در سینه‌ات‌ فرو می‌کنم‌؟ اما چون‌ استاد من‌ هستی‌ فعلا صرفنظر می‌کنم‌. از آنروزبه‌ بعد هر چه‌ شاگردان‌ منتظر می‌مانند که‌ طبق‌ معمول‌ استاد درباره‌ اسماعیلیه‌ انتقاد نمایدخبری‌ نمی‌شود تا اینکه‌ شاگردان‌ اصرار می‌ورزند ناچار استاد می‌گوید که‌ برهان‌ قاطعی‌ دیدم‌ (خنجر) و برای‌ من‌ ثابت‌ شد که‌ دیگر نباید در اینباره صحبت‌ کنم‌
من یک دوره کتاب هشت جلدی درباره ی حضرت علی دارم که الان هر چه فکر کردم اسم نویسنده ی سنی مذهبش یادم نیامد! امشب نگاه می کنم و در ادامه می نویسم
نه کاملا مرتبط بود و از شما ممنونم که امدید و البته راضی نبودم با وجود ناراحتی چشم این متن طولانی را بخوانید و کامنت هم بگذارید
...
اسم کتاب الامام علی ابن ابی طالب علیه السلام از عبدالفتاح عبدالمقصود با ترجمه آیت الله طالقانی و سید محمد مهدی جعفری است.
درباره کتاب اینجا می توانید بیشتر بخوانید:
http://new.imamalinet.net/fa/articleview.html?ItemID=2767

سلام خدمت جناب ستاریان گرامی
ممنون از لطف شما
بد آموزی ایرانیان جای خودش این تورم و گرانی بدجور پدر حقوق بگیر را گذاشته بیرون
صد رحمت به زمان ظل‌السلطان
الان نه فقط کفش و کلاه بلکه شورتمون را هم تو پامون زدن و بردن و ما توهم داشتنش را داریم
عکسهای قدیمی به دلیل عوض شدن سرور باز نمیشن.
برای محکمکاری و رفع کمکاری اون آگهی را در بیشتر از هزار وبلاگ منتشر کردم و فقط با نابودی اینترنت میشه اونها را حذف نمود
با آرزوی سلامتی برای شما
با داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی باید شاد بود

سلام
از تورم و گرانی همه خبر دارند الا دولت که معتقد است همه چیز عالی و در همه چیز رو به رشدیم!
اگر زمانی قطعنامه ها کاغذ پاره خوانده می شد و تحریم کننده ها به تحریم بیشتر تا تحریم دونشان پاره بشود اما الان مشکلات به گردن تحریمها انداخته می شه و چهار راهکار برای دور زدن اونا میدهند!

منفجر کردن اینترنت برای امحای یک اگهی
قربانت و همیشه شاد باشی آقا مهرداد

آنتی ابسورد پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 09:06

تا جاییکه می دانم این مجلس و مجلس قبلی غلامین حلقه به گوش و در خدمت احمدی نژاد بوده اندو گویا بریشان عادت شده همیشه مضحکه شوند.

بعد از حذف اصلاحطلبان، جشن گرفتند و از حاکمیت اصولگرایان گفتند و از همدلی، از مجلس و دولت و قوه ی قضای اصولگرا! و چشم به همه ی خطاهای دولت عزیز کرده بستند و کفن پوشها هم همگی این چند مدت به مرخصی رفتند. خب این آخرها باید برای این همه خرابی یک نفر را مقصر معرفی کنند یا نه؟! احمدی نژاد هم برای همین آنها را به مسخره گرفته که یعنی هر چه شد با هم کردیم!

آنتی ابسورد پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 08:56 http://anti-absurd.blogfa.com

سلام آقا مصطفی
جالب بود.

سلام آقا مهران عزیز
ممنون

بزرگ پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 08:21

درود
چند وقتی سرم شلوع است از ÷ست های ناب شما عقب افتادم.اگر دوست داشتید ایمیلتان را بدهید تا نسخه اینترنتی رمز داوینچی را برایتان بفرستم

سلام
ممنون از لطف شما
m_satarean@yahoo.com
خیلی محبت می کنید

سلمان محمدی پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 01:36 http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. مطلب تان باز هم خواندنی بود. ممنون.

سلام.
چقدر ذوق کردم با این گفته! فکر می کردم نمی خوانی و از نوشته هایی که اینجا می گذارم خوشت نمی آید آقا سلمان!

شرف الدین چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 23:23 http://aldin.blogfa.com

"دلیل بیل"

دلیل بیل
من همه اش بیچاره فخر رازی جلوی چشمم میاد

خراسانی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 22:04 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام.
یکی از فجایعی که بعد انقلاب بر سر عموم مردم آمده، دور شدن از فضای فراغ بال و آرامش خاطر و رسیدن به دلخواسته های شخصی است. آسایشی که کاملا" با فضای حاکمیت مطلق پول و سرمایه کنونی فاصله داشت و اغلب مردم می توانستند ساعات شبانه روزشان را تقسیم کنند و بعد از کسب حداقلی از معاش دنبال خواسته های دلشان بروند و به فهم، دانش، هنر و تعالی روحی و... هرچه که از دنیای کثیف مادیات فاصله داشت، برسند.

با وضعیت بدتر از جهنمی معیشت و درآمدی غالب مردم در سایه ولایت مطلقه فقیه، دیگر کجا می توان حتی خواب پیدایش ارجمندانی چون اقبال آشتیانی، باستانی پاریزی، شفیعی کدکنی و... را دید؟

سلام
راستی که مدتهاست هیچ کس را با دلخوشی و سر زندگی سابق ندیدم!
ظاهرا باستانی پاریزی توی کتاب حماسه ی کویرش از مقامات مملکتی زیادی اسم برده که همگی دهاتی اند. بله انگار که از ما شهری ها دیگی به جوش نیامده و نمی آید. کاش می شد غاری پیدا کرد و به آن پناه برد و یا به کوهی رفت و یا سر به بیابان گذاشت! دیشب برای یکی از دوستانم اینطور نوشتم:
کاش زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. دیگر طاقتم طاق، و ظرفیتم پر شده از درد!

شرجی شرم چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 18:16 http://sharjee.blogfa.com

خیلی وقت بود دنبال این نکنته بودم که حضرت آقا چرا اینقدر رمان خوانده اند و می خوانند و چرا توصیه فرموده اند برای خواندن رمان
یک زمانی یک رمان خوان قهار بودم و تا پاسیاز شب را برای خواندن رمان صرف می کردم

رمان ها فارغ از ارزش ادبی شان تصویری تقریبا واقعی و بیطرف از وضعیت اجتماعی دوره ای که نویسنده آنرا نوشته نشان می دهند و با خواندن رمان های وزین می توان خیلی از مسائل را فهمید

برخی از رمان ها هم به قول آقای ستاریان تاثیرات شگرفی در مخاطبین می گذارند و البته برخی دیگر به اندازه یک قیام و انقلاب در خود محیطی که رمان انجا شکل گرفته موثر بوده اند

به عنوان مثال رمان آبلوموف نقش عمیقی در برچیده شدن نظام بلشویکی روسیه داشته و آبلوموف که نماد یک سرمایه دار تنبل روسی بوده در ایجاد نگیزش های ضد بلشوایی در روسیه ایفا کرده

رمان نویس ها آدم های بزرگی بوده اند و هر کدام بسته به مکتبی که به ان تعلق داشته اند انسان های بزرگی بوده اند

ممنون آقای ستاریان بخاطر این مطلب تون

سلام
باید راجع به دوره ی رمان خواندم یک وقتی قدری بنویسم یادم هست همیشه چند تا چراغ قوه داشتم که باطری قلمی می خورد و شب تا صبح رمان می خواندم. البته اوایل یعنی از کلاس دوم ابتدایی خوندن رو با کیهان بچه ها شروع کردم. پول تو جیبیم رو جمع می کردم و یک هفته منتظر می شدم تا کیهان بچه ها درآد و توی این مدت چیزی نمی خریدم و نمی خوردم تا کیهان بچه ها بگیرم و بخوانم. بعد ها ... باید راجع بهش بنویسم
اینجا راجع به اولیور تویست و کار دیکنز و اثرش روی جامعه انگلستان نوشته ام
اقتصاد سیاسی لیبرالی
http://mostafasatarean.blogsky.com/1391/03/08/post-7/

راستی یادتون هست نوشتید:
درضمن اگه تونستید حساب و کتاب رو کامل از مدیر قبلی تحویل بگیرید یه جایزه اساسی پیش من دارید !

دیشب ساعت ۸-۹ جلسه داشتیم و حساب و کتاب را کامل تحویل داد + ۷۵۶۲۲۵۰ ریال موجودی صندوق را. حالا جایزه لطفا

محمد مهدی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 14:27 http://1sobhe14.persianblog.ir/

وااااااااااااااااااااای اگه بدونی روز بیست بار با کم و زیادش از بلندگو پخش میکنند. اعصابمون را ریختندق بهم از بس دری وری گفتم. بچه خواهرم که چهارث سالشه هم یاد گرفته به محض پخش میگه دایی دوباره بگو باد کنید با این صداتون
چند بارث خواستم برم بگم لابد تا اخر عمر طرف اینا باید پخش کنید. بابا لااقل روزی یه بار صبحگاه نه دم و دقیقه. صبگاه. زنگ های استراحت. قبل از اذان و وقت و بی وقت
اما خوب ابهت و محبوبیت به اینا نیست. ترک خورده

ووووووووی یعنی شما هنوزم با اون بلندگو و اون سرود درگیری!
گفتند صبحگاه و لابد قسم خوردند تا ظهرگاه ادامه بدند خب بچه ها چه میدونند ابهت و محبوبیت چیه! اونا دارند بچگی شونو می کنند

محمد مهدی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 14:20 http://1sobhe14.persianblog.ir/

راستی جناب ستاریان خواب و استراحت شب با وقتای دیگه حیییییییییییلی فرق فوکولهشما کی می خوای؟
ساعت 2 و نیم کامنت میگذاری!ساعت 11 مغازه ای! ساعت 5 صبح آپ میکنی!
بابا قربون شکل ماهت خوراک و خواب و کار و تفریح و استراحت وغ مطالعه وقت خودشو داره
بگو به تو چه فضول
حقیقتش منم دیشب تا یک و نیم کتاب میخوندم و صبح از 5 و نیم بعد از نماز تا 8 و نیم بیدار بودم و اون سرودف کذایی مدرسه را بازم شنیدم و خوابم بردو بیدار شدم 6دیدم 11 و 15 دقیقه نه صبحانه ای! نه بیرون رفتن و...

شما چرا یادت رفت؟
همین یک ماه قبل بود نوشتم:
بی خوابم.
مــــن بــــی خــــوابـــــم
سی سال را، بیش است، که من بــــیـــــدارم
از الفبا بُگذر
تا به همین الان می خوانم!

یکبار هم نمی دانم به شما یا یک نفر دیگه بود که گفتم که یکبار توی جبهه من هفت شبانه روز نخوابیدم و بعد دو روز یک کله خوابیدم و توی انتخابات شهید رجایی من سه شب نخوابیدم
نفرمایید داداش! غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
من تا یادم هست همیشه در حال خوندن بوده ام. اون زمان که اینترنت نبود و مثلا زمان بنی صدر یادم هست من ده دوازده تا روزنامه رو می خوندم... نه اینجوری نمی شه!باید راجع به خوندنم یک مطلبی بنویسم
من تا صبح بیدار بودم و ساعت هشت و نیم رادیو رو روشن کردم و مذاکرات مجلس رو گوش کردم و .. نه ونیم ده با هدفون خوابم برد ساعت سه چهار هم بیدار شدم تا الان که ساعت شش و نیم صبح هست بیدارم و خیال هم ندارم بخوابم

محمد مهدی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 14:13 http://1sobhe14.persianblog.ir/

سلام
خیییییییییییییلی جالب بود.حکایت دکتر معتمدی، استدلال بیل و فاتحه ویکتور هوگو یک از یک جالب تر و شنیدنی تر بود.
دستتون درد نکنه
اما چقدر تاسف داره که اریکه علم تحصیل تو این کشور دست افرادی افتاده که همچین ادمای با سوادی را خونه نشین و مجبور به بازنشستگی میکنند و معلوم نیست کیا جایگزین میشند

سلام
دلیل بیل
کار از تاسف گذشته و به زجرکش شدن و دق کردن رسیده

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 12:27 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
من حدود بیست سال و پانزده سال قبل، دو بار بینوایان را خواندم. بینوایان از آثار مهم ادبی ی دنیا نیست، اما به هر حال در ایران از آثار بسیار معروف بوده و هست. نثر ترجمه ی مرحوم مستعان هم نمی دانم دقیق بوده یا نه، اما زیبا بود. زیبا.

سلام
گفته ای پاراف نکنم. دیدی نکردم

عبدالمجید نعمت اللهی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 12:11 http://gazmideh.blogfa.com

سلام
ممنون وسپاسگزارم که به وبلاگ من سر زدید . وخیلی خوشحال شدم که همچون خودم افرادی با خصوصیات فردی وفکری وجود دارد . راستش من فکر می کردم خیلی تنهام . با افکار خاص . قدری در وبلاگ شما سیر کردم. دیدن مشابهتها خیلی بیشتر از آن چیزی که فرمودید هست . امید است که این تامل نزدیک بیشتر و بیشتر شود . ضمنا از دسته بندی خبرها و تحلیل کوتاه هر خبر خیلی بهره بردم . کار بدیع و جالبی است . چون من براحتی توانستم دیدگاه سیاسی شما را که با من نزدیکه حدس بزنم .با تشکر مجدد

سلام
راستش از پیدا کردن شما خوشحال شدم و نمی دانم چرا یاد نوشته های قبل خودم توی وبلاگهای قبلی افتادم.
ان شاءالله بیشتر خدمت برسم
ممنونم که آمدی

شنگین کلک چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 11:46 http://shang.blogsky.com

درود بسیار
خیلی جالب بود .
آدم از محضر این اساتید بسیار درس زندگی می آموزد .
اون دلیل بیل هم بسیار قابل توجه است .

فربانت
دلیل بیل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد